دل نوشته هاي من دلش شكسته است،نوايي خسته دارد.و خواهشي پر تمنا،چشمان سياه و معصومش حكايت از دل گرفته اش دارد،به سوي نگاه او پرميكشم چشم به پريده اي دوخته كه از درختي به درختي ديگر ميپرد و در آسمان لاجوردي اوج ميگيرددر همان لحضه آواي غمناكي از دلش برميخيزدو مي نالد از غم روزگار با ناله اي مخزون،او اسير قفس تاريكي هاست و از سرنوشت شوم خود بيداد ميكند از سرنوشتي كه او را از آسمان با سنگدلي رانده است.آيا قلم تقدير نميتوانست تن ظريف او را در دل اين آسمان وسيع طراحي كند؟؟؟؟؟؟؟؟............... پس ما نيز دل را آسماني كنيم و روح خود را در اين بيكران هستي به پرواز در آوريم كه روحي كه اسير در قفس تن باشد و قدرت اوج گيري نداشته باشد چو پرنده در قفس مي شكند و نابود ميشود و دست روزگار اگر دل را اسير كرد ، پرواز غير ممكن است...
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]()
<-BlogDescription->
|
||||||
![]() |