دل نوشته هاي من

بابابزرگ بهتر از باران مريم در وصيت نامه كوتاهش نوشت:"هرچه كاشتيم برنداشتيم.هرچه خورديم،چه بسيار گلوگيرمان شد،يا دل درد گرفتيم و آه و ناله مان به هوا برخاست.هرچه آمديم،ديربود و برجا مانديم.هربار دويديم،عقب مانديم و يادمان رفت.هرچه گفتيم،صدايمان ته حلق مان جا ماند و تارهاي خشكيده مان به هم گره خوردند."

ما از سايه هايمان عقب مانديم؛با دستهايي خالي و دل هايي خالي تر!خداوند گفت:"پابياوريد،آورديم،اما چه دير.دست بياوريد،آورديم،اما چقدر خالي.دل بياوريد،چه فايده؛حالي كه نداشت.حسي كه نبود و عاطفه اي كه مثل مرداب شده بود."

ته دره بوديم و گفتيم:"چقدردل و دست بياوريم براي دعا و ديدنت كه نگاهمان كني و بالايمان بكشي؟"

گفتيم:"چقدر پا بدهيم براي دويدن به سبا بهتر از باران مريم در وصيت نامه كوتاهش نوشت:"هرچه كاشتيم برنداشتيم.هرچه خورديم،چه بسيار گلوگيرمان شد،يا دل درد گرفتيم و آه و ناله مان به هوا برخاست.هرچه آمديم،ديربود و برجا مانديم.هربار دويديم،عقب مانديم و يادمان رفت.هرچه گفتيم،صدايمان ته حلق مان جا ماند و تارهاي خشكيده مان به هم گره خوردند."مت افق نگاهت و براي ايستادن و زيارتت كه جوابمان بدهي؟"

گفتيم:"چند تا چشم بياوريم و چقدر آنها را به اشك بنشانيم و چند بار در تو غرق شان سازيم و به خاطر تو سوزناكشان كنيم كه صدايمان كني؟"

از اين جا تا مهر تو فاصله ها بسيار شده اند.ما ديركرده ايم.ما عقب مانده ايم.خدايا فرصت ها تمام شدند و من تمام تر..."

پدر بزرگ مريم به پاكي باران مرد؛اماپدر بزرگ من كه زنده است مي گويد:"نه دل و دماغ دارم،نه تاب و توان.فرصت ها از من فاصله گرفته اند؛اما هنوز دير نيست.بايد برخيزم!"برمي خيزد و غزلي از قيصر مي خواند:

سراپا اگر زرد و پ‍ژمرده ايم                             ولي دل به پاييز نسپرده ايم

چوگلدان خالي لب پنجره                             پر از خاطرات ترك خورده ايم

اگر داغ دل بود ما ديده ايم                           اگر خون دل بود ما خورده ا يم

اگر دل دليل است،آورده ايم                       اگر داغ شرط است ما برده ايم

اگر دشنه ي دشمنان،گردنيم                        اگر خنجر دوستان،گرده ايم

گواهي بخواهيد اينك،گواه                    همين زخم هايي كه نشمرده ايم

دلي سربلند و سري سر به زير            از اين دست،عمري به سربرده ايم!

توي اتوبوس بودم كه جواني آهسته مي خواند:"زندگي زيباست،دل پر از تمنا و عشق.بايد تسليم خواسته ها شد،بايد..."افسوس كه فرصت ها در او رنگ مي باختند،افسوس!

معلم مهربانم بالاي صفحه كتابي كه سال ها پيش به من هديه داد،نوشته بود:"امروز هوا صاف و آرام است؛اما شايد فردا طوفاني شود.اگر طوفان بيايد،فرصت هاي طلايي ما را مي بلعند.آيا فكري كرده ايم؟آيا فرصت ها از ما گريزان نشده اند؟"

در فكر بودم كه روحاني مسجد از پشت بلندگو يك صفحه از نهج البلاغه را مي خواند:"فرصت ها همچون عبور ابرها مي گذرند؛پس فرصت هاي نيك را غنيمت بشماريد."

من حس كردم هنوز دير نشده،پاهايم پرتوان اند.نبض هايم پر از تپش اند.بايد برخيزم.

صداي بابابزرگ در گوشم پيچيد:"تو را دوست دارم،ودست ها و پاها و دلت را...براي رفتن عجله كن.چشم هايت به خواب نروند!لحظه ها را يكي يكي شكار كن. زندگي پر از فرصت هاي زيباست...

ب



           
دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 18:27
mahtab

دلش شكسته است،نوايي خسته دارد.و خواهشي پر تمنا،چشمان سياه و معصومش حكايت از دل گرفته اش دارد،به سوي نگاه او پرميكشم چشم به پريده اي دوخته كه از درختي به درختي ديگر ميپرد و در آسمان لاجوردي اوج ميگيرددر همان لحضه آواي غمناكي از دلش برميخيزدو مي نالد از غم روزگار با ناله اي مخزون،او اسير قفس تاريكي هاست و از سرنوشت شوم خود بيداد ميكند از سرنوشتي كه او را از آسمان با سنگدلي رانده است.آيا قلم تقدير نميتوانست تن ظريف او را در دل اين آسمان وسيع طراحي كند؟؟؟؟؟؟؟؟...............

پس ما نيز دل را آسماني كنيم و روح خود را در اين بيكران هستي به پرواز در آوريم كه روحي كه اسير در قفس تن باشد و قدرت اوج گيري نداشته باشد چو پرنده در قفس مي شكند و نابود ميشود و دست روزگار اگر دل را اسير كرد ، پرواز غير ممكن است...

 



           
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 12:29
mahtab

خواهم رفت...... تا نرفتني ها....

خواهم ديد......نديدني ها....

خواهم شنيد.......نشنيدني ها

آنگاه كه تنهايم!آزادم!رهايم!

آنگاه كه همه خوابند...!

جاده اي بپيمايم به انتهاي بي كران....

بروم، بگذرم از هفت آسمان....

آنجا او را خواهم يافت!

زير آبهاي اقيانوس،در دل سپيد ابر،ويا شايد در تلألؤ نگاه ماه!

مي روم!از دل قنوت،در قعر سجود،تا لطافت دستان پر مهرش...

مي روم،تا اسرار سكوتش،تا ذرات وجودش...

حال كه همه خوابند،مي بينم آن هميشه بيدار را،از راه تابناك او تا خودش مي روم تا بگويم:

به راستي كه اي خداي خوبم،راه رسيدن به تو از خود تو مي گذرد...



           
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 15:34
mahtab

آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترين ها را براي بهترين ها در نظر ميگيريم و آدرس behtarinha-2000.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 98
بازدید کل : 19734
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


style="display:none">

ابزار هدایت به بالای صفحه

Online User

<-PollName->

<-PollItems->

فرصت ها يكي يكي مي گذرند


<-BlogTitle->

<-BlogDescription->

<-PostContent->
ادامه مطلب

+نوشته شده در <-PostDate->ساعت<-PostTime->توسط <-PostAuthor-> | |